روزنوشت

آنچه بر من می گذرد

شانزدهم تیر

ظهرهنگام به امید استماع نوای بود،‌که به هنگام سحر،‌ غلغه می آغازد گوش تیز می کنم. 

ولیکن امیدم کور می شود به یکباره از بارقه ی تافته ی مهرفلک.

تن را از سویی، جان را طرفی،‌ می کشم روی زمین.

لختی بعد،‌هر سه مان مغروق در لجه ی اقیانوس،‌ خموده، فاسد، راکد و لمس و سست،‌ جلوس داده ایم بر نشیمنی. 

به دستاویز های آویزان از عقربه های ساعت خیره شده ایم. 

در سکوتمان محتضریم.

در خلسه به سر می بریم. به تماشای روزگار ایستاده ایم.

دمی انگار من و تن و جان نشسته ایم در سالن تاتر.

با چشمانی طماع به بازیگران خیره شده ایم. آن ها حرکت می کنند، می رقصند،‌می خوانند. 

ما خاموشیم. نشسته ایم و تماشا می کنیم.

بازیگران وقایع را به هم می پیچند. حقایق را می ریسند. لباس رویا می بافند. 

می دهند به ما، ما هم تنمان می کنیم.

ما در دره ی زیر سِن به اوج آن ها می نگریم و می پنداریم که به راستی ما خود نیز بخشی از این احلام بی پایانیم. توهم می زنیم که درحال رقص سماعیم. که گیسو پریشان بازویمان را به بازوی دوست گره زده ایم.  می خندیم و قهقه مان به آسمان می رود.

تا سرانجام نمایش که تمام می شود. پرده را که می کشند. تولویزیون را خاموش می کنیم.

در خانه هایی که آینه نیست. بازتاب تصویر خود را در صفحه نمایش می نگریم.

خموده، راکد، لمس و سست. 

لبخند می زنیم. چشمانمان می درخشد.

-فیلم خوبی بود!

بیرمق به رختخواب باز می گردیم.

X


 

 

today's music

 

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان